زیر پلکت سا یه بانم می دهی ؟
سوختم آیا پناهم می دهی ؟
آتشی افتاده بر جان و دلم قطره آبی بر لبانم می دهی ؟
میهمان جان جانان گر شوم میزبا نی را نشانم می دهی ؟
تا بیاسایم دمی دریای عشق زیر چترت سر پناهم می دهی؟
ای جواب پرسش بی پاسخم عشق را آیا نشانم می دهی ؟
رو مگردان نازنین با گوشه چشمت بگو در شرار چهره ات یک بوسه گاهم می دهی؟
یه شب خوابت چشام رو بی خبر برد
به دنیایی از این جا ساده تر برد
به دنیایی گل و نور و ترانه
کنار لحظه های عاشقانه
تو تنها دلخوشی تنها امیدی
تو حرفی را که نمی گفتم شنیدی
تو با من بودی و من بی تو افسوس
تو خورشیدی من بی تو خاموش
تو وصف ماه و خورشید و ستاره
خودم را با تو می دیدم دوباره
میون خواب و بیداری نشستم
هنوزم پیش چشمای تو هستم ......
شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد. بیدار باش من با
سبدی پر از بوسه می آیم و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت
می کارم تا بدانی ای خوبم دوستت دارم
به دیدارم بیا ای ها که من در بند پاییزم
مرا همخانه کن با خویش که از عشق تولبریزم
از این شبهای تکراری ببر من را به بیداری
رفیق فصل دلتنگی تو از دردم خبر داری
همیشه وقت تنهایی تویارو یاورم بودی
خدایا دلم می خواد با هات حرف بزنم و حرفاتوبدون واسطه بشنوم
اجازه می دی؟
چون ماهیان که از عمق و وسعت دریا بی خبرند
عظمت و ژرفای عشق تو را نمی شناسم
فقط نمی دانم
که معبود این دل خسته هستی
و اگر دیده از من بگیری خواهم مرد
من بی کسم و جز تو خدایی که ندارم
گر از سر کویت بروم رو به که آرم
وقتی برای اولین بار نیمه گمشدهمان را میبینیم، جاذبهای فوری به او حس خواهید کرد.
این یک جاذبه روحانی است که دو روح را به هم متصل میکند
خدایا عاشقتم
دوست دارم